کاش میشد برگردم با ماشین زمان
به اون موقعهایی که هنوز تیکههایی ازم سفید بود
تو چشای خودم نگاه میکردم و میگفتم
دختر کوچولو تغییر نکن
به خدا که یروزی ارزوت میشه همینی که الان هستی باشی
حیف که جای سفیدیها کم کم سیاهیها اومد
حسرتا خفه کردن ارزوهامو
من قلم ارزوی بقیرو گرفتم تو دستمو
نوشتم...
در حالی که قلم سفید خودم سالهاست یه گوشه نشسته منتظره من بدستش بگیرم...
من قلم خودمو میخوام...